غمگین ترین لحظه برای دلقکی که کارش را دوست نداره ، بهترین لحظه برای دلقکی هست که عاشق کارشِ ؛ این درست لحظه ای که همه به اون ها می خندن .
سخت ترین لحظه برای مربی ناراضی بازی با بچه هاست .
خنده دار ترین لحظه ی یک طنز درست همون جایی هست که بغض گلوی نویسنده را فشار می ده .
و شاد ترین لحظات ، لحظه هایی هست که وقتی بهشون فکر می کنی گریت می گیره .
حالا بین این همه احساس قر و قاطی منِ تنها احساساتم را از کجا بشناسم ،
اصلا خودم را بی خیال آدم های اطرافم را چطوری درک کنم ؟
همه ی این ها را گفتم که بگم : خیلی وقت ها آدم ها دوست دارن یک نفر درکشون کنه ولی گاهی امکانش نیست و اونها عصبی می شن و با همه قهر می کنن .
در صورتی که بهترِ اول خودشون اونها را درک کنن ، شاید شرایط اونها شرایطی نباشه که قابل درک باشه